از اعماق زمین به دل آسمان
اینجا زمین است
صدایم را میشنوی؟
مرا میبینی؟
چشم و گوش من آلوده تر از آن است که تو را ببیند و بشنود
اما دلم ندای دیده و شنیده شدن میدهد
بگذریم .. بگذار حرف دلم را بزنم،
دلم پر است، پر از دردهای روی هم انباشته و تلخ
آدم های این دنیا نمیفهمند
حتی اگر بفهمند هم برایشان مهم نیست
بگذار نفهمند
بگذار خودم را گول بزنم که خیلی دوستم دارند
میبینی؟ در اوج جوانی ام جا زده ام
انگار در این زمانه آدم ها بعد از نوجوانی ناگهان پیر میشوند
میشکنند، خسته میشوند
میبینی دیگر توانی در وجودم نمانده؟
غم دلم چقدر سنگین و تلخ است؟
درد چطور درون وجودم میپیچد و
تمام حال خوشم را میبلعد؟
میبینی چقدر دلم پر است؟
چقدر کنار این همه آدم تنها و بی کسم؟
چگونه سرگردان روزهایم را شب میکنم؟
میدانم، میدانم که تو همه چی را میبینی
تو میدانی که چقدر دل شکسته ام، تنها و خسته ام، میترسم و حیران ام، ناامید و ناتوان ام
گاهی دلم از تو هم میگیرد و قهر میکنم
چشم بر روی همه ی خوبی هایت میبندم
مثل کودکی لجباز تلخ خویی میکنم
ولی هم تو میدانی و هم من ..
که غیر از تو هیچ کس را ندارم
که اگر تو هم نباشی .. من دیگر هیچ هیچ ام
من حواسم به تو نیست ولی تو ثانیه به ثانیه با منی
دلم هر چقدر هم که دور باشد
هنوز گرم وجود تو است
مثل کودکی که میداند پدرش پشت سرش می آید و بی پروا میدود و دور میشود
اینجا سرد و ترسناک است
و من ضعیف تر از آن که راهم را در این مسیر سخت پیدا کنم
چه وقتی که از ترس به خودت چسبیدم
و چه وقتی که بی پروا دویدم و دور شدم
بدان که دلم به وجود تو در پشت سرم قرص است
حتی اگر به خاطر بدی هایم دوستم نداشتی
همچنان پناهم باش
چون تو میدانی ..
که جز تو کسی را ندارم