دوشنبه ۶ فروردين ۰۳
گاهی هم آدم دلش میخواهد
بنشیند کنار پنجره و سقوط قطره های باران بر تنش را نظاره کند
پتویی گرم دور خود بپیچد و سرمای تنش را میان گرمای پتو غرق کند
فنجان قهوه ای را میان دستانش بگیرد و انگشتان یخ زده اش را به تن داغش بچسباند
نفسی عمیق بکشد و رها شدنش در هوا را تماشا کند
*
گاهی هم دلت آغوشی گرم میخواهد
آغوشی انقدر بزرگ که تمام وجودت درونش پنهان شود
مثل آغوش مادر
*
گاهی دلت میخواهد با پاهای برهنه روی شن های ساحل قدم برداری
صدای موج های دریا درون گوش هایت بپیچد
تصویر دریایی که در سکوت در خروش است در نگاهت نقش ببندد
و نسیمی که با ریتم دریا می رقصد میان مو هایت بپیچد
به اندازه ی آرامش تمام این لحظات برای امروزت آرامش میطلبم ~