بدون عنوان

آینه ی حقیقت

گاهی اوقات تا وقتی یه نفر جلوت یه آینه نگیره و بهت نشون نده چقدر چهره ت گرفته و افسرده ست متوجه نیستی، چون تو خودت رو نمیبینی و چهره ی آدما بیشتر از اینکه توسط خودشون دیده شه توسط بقیه دیده میشه، انگار یه جورایی وسیله ی تشخیص شما از بقیه ست، مثل اثر انگشت برای تشخیص هویت ..

انگار ماها درمورد رفتارهامون هم همین حالت رو تجربه میکنیم، درحالی که فکر میکنیم همه ی تمرکزمون روی خودمونه و خودمون  از هر کسی برامون مهم تره در واقع بیشتر روی رفتار خودمون با بقیه تمرکز داریم و بیشتر به واکنش اونا به خودمون .. یعنی درحالی که مغزمون گولمون میزنه که دارم به خودم اهمیت میدم در واقع داری به خودت حول محور بقیه اهمیت میدی که یه جورایی میشه اهمیت ندادن به خودت (امیدوارم زیادی پیچیده ش نکرده باشم)

اینجور مواقع بهترین اتفاقی که میتونه برات بیوفته اینه که توسط یه نفر، یه کتاب، یه متن ساده، یه فیلم یا هر چیز دیگه ای ناگهان متوجه شی که واقعا به خودت اهمیت نمیدی و فقط سعی داری خودت رو عادی و عالی جلوه بدی .. احساس میکنی خودت رو درک میکنی درحالی که فقط سعی داری عادی جلوه ش بدی 

تصور کنید یه نفر جلوتون نشسته، یکی که میدونید واقعا آدم رو اعصابی عه و هیچ وقت ازش خوشتون نمیومد 

حالا فرض کنید داره این جملات رو درحالی که به چشم هاتون زل زده و انگشتش رو به سمتتون نشونه گرفته بهتون میگه 

« تو واقعا شخصیت مسخره ای داری »

« خیلی زشتی »

« خیلی آدم بی درکی هستی »

« خسته کننده ای »

« خیلی بچه ای، کی میخوای بزرگ شی؟ »

« خجالت بکش، این چه رفتاریه؟ »

« این لباست چقدر زشته »

« چرا اینقدر ساکتی؟ »

« چقدر حرف میزنی »

« خیلی تنبلی »

« چقدر رنگ چشم هات زشته »

« چه دماغ بزرگی! »

« چقدر لب هات زشته »

« مدل موهات اصلا بهت نمیاد »

« تا کی میخوای فلان چیز رو دوست داشته باشی؟ »

« چقدر کوتوله ای »

« چقدر درازی »

« چقدر دست هات بزرگن »

« چقدر پوستت تیره ست »

« چقدر بد اخلاقی »

« چقدر رو اعصابی »

« چقدر احمقی »

و و و ..

 

مطمئنا وقتی چنین حرف هایی رو از کسی که حس خوبی ازش نداری بشنوی عصبانی میشی ( حتی اگه جوابش رو ندی )

 

واقعیت اینه که خیلی از این حرف ها رو داریم در پس ذهنمون با خودمون تکرار میکنیم، گاها در ناخودآگاهمون درمورد خودمون باورشون داریم .. همیشه وقتی کسی برامون تکرارشون میکنه اونقدر عصبی میشیم که همون موجود آروم و خجالتی ته وجودمون بلند میشه و گارد دفاعی میگیره و آماده ی دفاع از خودش میشه .. اما هیچ وقت به خودمون خورده نمیگیریم .. ما هیچ وقت درمقابل خودمون و افکار منفیمون گارد دفاعی نداریم .. همون موجود آروم و خجالتی توی تنهایی هامون یه گوشه میشینه و فقط گوش میکنه .. به تمام اون حرفایی که وقتی از کس دیگه میشنوه عصبانی میشه با نهایت ضعف و ناتوانی گوش میسپره .. میپذیره .. باور میکنه .. و تبدیل میشه ..

ما شجاعت مقابله با خودمون رو نداریم، شجاعت مقابله با هیولایی که درون وجود خودمون پرورش دادیم تا همیشه مثل پیچک دور عزت نفسمون بپیچه و سمی ش کنه رو نداریم و کاملا بی دفاع در مقابلش می ایستیم، ما از رو به رو شدن با حقیقت وجودمون میترسیم .. میترسیم اون حقیقت اونقدر سنگین باشه که دیگه نتونیم به خودمون برگردیم و برای همیشه خودمون رو گم کنیم .. می ترسیم بدون اون حقیقت تبدیل شیم به هیچ .. میترسیم که دیگه نتونیم کس دیگه ای باشیم .. برای همین از تغییر میترسیم ..

در نهایت وقتی یه نفر بیرون از وجود ما همون حرف ها رو تکرار میکنه به خودمون جرعت میدیم تا خشمی که مدت ها تحملش کردیم رو سر اون آدم خالی کنیم، چون اون آدم من نیست و من از مقابله باهاش نمیترسم .. 

 

ولی حقیقت اینه که از یه جایی به بعد .. باید دست از ترسیدن از خودمون برداریم تا بتونیم نجاتش بدیم، تا بتونیم تبدیلش کنیم به منی بهتر ..

میتونید یه روز امتجانش کنید .. از اول صبح تا آخر شب به افکاری که پس ذهنتون میگذرن دقت کنید، افکار منفی و افکار مثبت رو به صورت جدا توی یه دفتر بنویسید و ببینید اون آدمی که داره درونتون زندگی میکنه هر روز باهاتون چطور رفتار میکنه؟ چقدر بهتون انرژی خوب میده؟ چقدر ازتون انرژی میگیره و ناامیدتون میکنه؟

 

شاید بهتر باشه سعی کنید از امروز به بعد .. هر روز فقط یه جمله، فقط یه جمله ی مثبت به خودتون بگید .. یه جمله ی کاملا صادقانه ..

و البته افکار منفی ای که ته ذهنتون دارن قایم باشک بازی میکنن رو بکشید جلو و ازش دلیل بخوایید .. خیلیاشون دلیل ندارن ( و البته خیلیاشون هم دلیل منطقی ندارن )

۰ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
مجموعه ای از دلنوشته ها و تجربیات یه غریبه
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان