بدون عنوان

عاقبت "من" چیشد؟..

از یه جایی به بعد هم اونقدر ما آدما غرق رسیدگی و اهمیت دادن به «من» شدیم که نفهمیدیم داریم میرسیم به جاده خاکی!

ایده های گول زننده ی دنیای مدرن..

مستقل باش،

مثل یه شاه/ملکه زندگی کن،

هر چی آدم اطرافت هست رو به بهانه ی بی لیاقتی از زندگیت بنداز بیرون،

اجازه نده هیچ کس بهت نزدیک شه،

تنها باش و با خودت حال کن،

با هر کسی که جلوی راهت قرار گرفت بجنگ،

حق همیشه با توعه،

همه ی دنیا حق توعه،

تو میتونی تنهایی از پس هر چیزی بربیای،

به خودت اونقدر اهمیت بده که حتی یه خراش کوچیک هم روت نیوفته،

فقط دنبال پول باش،

راهت رو از بقیه جدا کن،

همه چی داشته باش،

عشق و حال کن،

فراموش کن،

و 

و

.

.

.

همه چی شد .. «من» ..

منی که انگار داره دنبال خواسته های دل خودش میره و دیگه مثل نسل های گذشته طبق یه روند تکراری زندگی نمیکنه، روشن فکر تره و بلندپرواز تر .. اما درنهایت داره یه مسیر تکراری دیگه رو واسه خودش و نسل های آینده میسازه ..

و توی این مسیر تنهاتر از قبل ادامه میده، 

توی این مسیر هیچ جایی برای دیگران نیست ..چون دیگران خطرناکن .. ممکنه آدم سمی باشن .. ممکنه بهت صدمه بزنن ..

توی این مسیر هیچ جایی برای عشق نیست، چون این احمقانه ست .. چرا من باید به زندگیم رو به پای یه نفر دیگه حروم کنم؟ .. اونم کسی که به من پایین تر از خودش نگاه میکنه .. هر کس دنبال این چیزاست واقعا عقب مونده و احمقه ..

توی این مسیر خیلی چیزا نیست ..

 

دیگه من میمونم و «من» ..

من و «من» با هم برای زندگیمون میجنگیم .. موفق میشیم .. مستقل میشیم .. راهمون رو از بقیه جدا میکنیم .. اونقدر بالا میریم که دهن همه ی کسایی که یه روزی تحقیرمون کردن رو میبندیم .. اونقدر که هیچ کس جرعت نکنه از پایین بهمون نگاه کنه ..

یه مدت اون بالا با هم زندگی میکنیم و از پایین به همه ی اون آدما میخندیم .. بلاخره به همه ثابت کردیم که درموردمون اشتباه میکردن و ما میتونیم هر چیزی که میخواییم رو به دست بیاریم ..

اما عجیبه .. که هنوزم خوشحال نیستیم .. هنوزم گاهی دلمون میخواد بمیریم .. 

 

 

کاش ماها برمیگشتیم به دوران جهالتمون ..

آدما بیشتر میومدن و میرفتن،

بیشتر بهم طعنه و کنایه میزدیم .. بیشتر با هم دعوا و قهر و آشتی میکردیم .. ولی بیشتر همدیگه رو میدیدیم،

کاش آدمای سمی تو زندگیمون میبود تا یاد بگیریم باید برای هر کس چقدر ارزش قائل شد .. تا بتونیم چند تا آدم غیر سمی و خوب دور و برمون داشته باشیم،

کاش بیشتر دعوا میکردیم و خیانت میدیدیم تا یاد بگیریم یه آدم اونقدر ارزش نداره که به خاطرش خودمون رو از همه ی آدما بدزدیم و تنهاترش کنیم،

کاش کنار خانواده مون بیشتر میموندیم و بیشتر دعوا میکردیم و وقت میگذروندیم تا گاهی حس کنیم ممکنه بخوان مانعم شن ولی هنوزم بهم اهمیت میدن و حتی اگه ازم بدشون بیاد هم حاضر نیستن دورم بندازن،

کاش عاشق میشدیم و زندگیمون رو فدای هم میکردیم،

کاش اجازه میدادیم آدما باهامون راحت تر باشن،

کاش به جای مراقبت از «من» و گذاشتنش پشت یه ویترین برای اینکه به تنهایی و زیبایی بدرخشه و هیچ کس طرفش نیاد، برش میداشتیم و پرتش میکردیم وسط دل دنیا .. 

واسه خودش دور دنیا بچرخه، از کلی مسیر پر از خار و گل و سختی بگذره، کلی هم مسیر قشنگ و سر سبز و آروم پیدا کنه 

کاش به «من» یاد میدادیم به جای اینکه سختی هاش باعث شه بیشتر و بیشتر از آدما و سختی ها فرار کنه و فاصله بگیره، فقط یاد بگیره چطور وقتی مسیرش پر از خار و گل و سختیه با دل و جرعت بره سمتش و از آدما از ترس اینکه بهش صدمه بزنن فاصله نگیره .. و وقتی مسیرش قشنگ و دوست داشتنیه فقط ازش لذت ببره .. بدون اینکه بخواد حتما یه مسیر دیگه برای خودش مشخص کنه و به سمتش حرکت کنه ..

کاش به «من» اجازه میدادیم دوستی و عشق رو تجربه کنه .. حتی اگه از نظر خیلیا احمقانه ست .. 

کاش یکم کمتر به «من» اهمیت میدادیم ~

۰ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
مجموعه ای از دلنوشته ها و تجربیات یه غریبه
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان